داستانک: او، هنوز هم او بود...

 

 

 

محفل دوستان

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بد‌گویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

http://djhamid.blogfa.com



برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:داستان کوتاه, ] [ 14:15 ] [ mohamad ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 97 صفحه بعد